# خودم را جای مردِ محترمی میگذارم که با خواهر، همسر، یا مادرِ محترمش در حال قدم زدن در خیابان است. مردِ مسلمانی که طبیعتاً نه خودش و نه خانوادهاش معصوم نیستند و قرار هم نیست معصوم باشند. اما آدمهای محترمی هستند که تا حد امکان مراقب رفتارهای اجتماعی خود هستند و برای خود شخصیت دارند. ناگهان سر راهشان مثلاً در پارک دانشجو، چند فردِ نظامی ظاهر میشوند.
خانمِ همراه را به کنار فرا میخوانند. احیاناً توجه چندین و چند رهگذر به این خانمی که توسطِنظامیها به کناری فراخوانده شده جلب میشود. بین آن افرادِ نظامی و خانم گفتگویی رخ میدهد. به هر علت خانمِ محترم جلوی چشمان آنهمه رهگذر و آقای همراهش تحقیر شده و به سمتِ ون سوق داده میشود. کوچکترین مقاومتی از سوی خانم مساوی است با برخورد فیزیکی و آقای همراه که من خودم را جای او گذاشتهام دارد این تصویر را نگاه میکند!
نمیدانم درست است یا غلط ، ولی بدون شک من اگر جای چنین آقایی باشم یک دندان سالم در دهان آن نظامیها باقی نخواهم گذاشت ولو اگر به قیمت جانم تمام شود.
# خودم را جای یک دختر ۱۹ ساله قرار میدهم. یک دخترِ مسلمانِ معمولی از یک خانوادهی معمولی ایرانی. دختری که در کودکی، سال سوم دبستان در مدرسه برایش جشن تکلیف گرفتهاند. با ذوق و شوق باحجاب شده، بعد از جشن تکلیفش سعی کرده حجاب درست و درمانی داشته باشد اما نگاههای سنگین و تمسخرهای گاه و بیگاه نگذاشته. در سن ۱۵ سالگی معلم کلاسِ زبانش به او گفته: “مگه اومدی امامزاده که اینجور چادر زدی؟” بچههای کلاس هم به او خندیدهاند.
دوست داشته چادر داشته باشد، اما تحمل نگاههای سنگینِ دخترهای دبیرستانشان را نداشته است، او با چادر احساس بیکلاسی میکرده. متلکها در خیابان خستهاش کردهاند. مانتویی شده. یک مانتویی پوشیده. عفیفتر از دخترانِ روی پردهی سینما. سال آخر دبیرستان هم وقتی سریال نرگس پخش میشده، خدا را شکر کرده که دیگر چادری نیست! همه چیز دارد او را به سمت دوری از حجاب سوق میدهد.
اوائل چند مانتوی درست و حسابی پیدا میشده بپوشد، اما حالا دورِ تهران را ده دور گشته، یک مانتوی درست و حسابی پیدا نکرده و اینهمه فشار و عدمِ کمترین مشوق باعث شده ترجیح بدهد همرنگ جماعت بشود یا شاید هم احیاناً کمی شل حجاب شده.
حالا در حال قدم زدن است، در پارک دانشجو، جایی که وقتی ۱۲ سالش بود با چادر از آنجا گذشته و چند متلک از این و آن به خاطر چادرش دشت کرده بود. دارد کمی تند قدم برمیدارد تا برسد و نمازِ عصرش قضا نشود، یکهو همان چند نظامی جلوی راهش سبز میشوند! قرار است بازجویی بشود، در همانجا! جلوی چشم آنهمه آدم. این بار بهخاطر عدم پوشش مناسب…
من اگر جای این دختر بودم پس از این اتفاق یک دندان سالم در دهان خودم باقی نمیگذاشتم اگر یکبار دیگر فکر چادری شدن هم به ذهنم خطور میکرد! هر چادری را هم که میدیدم زیرلب فحشِ آبداری نصیبش میکردم.
خودم را جای… نه همین دو مورد کافیست. اینها و دهها بدتر از این اتفاقاتی است که روزانه در حال وقوع است. اتفاقات ناگواری برای خواهر، مادر، همسر و دخترانِ سرزمین ما. بانوانی که حداکثر مثل تمامی انسانها در موضوعی مرتکب اشتباه شده اند، با این تفاوت که به بدترین وضع ممکنه با آنها برخورد میشود. برخوردی که شاید تا ابد آنها را نسبت به موضوع حجاب بدبین میکند. برخوردی که آنها را به خاطرِ یک اشتباه به یک ضدانقلاب تبدیل میکند.
بارها دلایل مخالفتم با امثالِ طرحهای گشت ارشاد را نوشتهام.(+)(+)(+)(+)(+)(+)(+). به نظرم این طرح با این نحوهی اجرا کمکی به افزایش سطح عفاف در جامعه که نمیکند هیچ، باعث دهها مورد آسیب هم میشود و در حال حاضر هیچ چیزی بیشتر از این “ونهای نیروی انتظامی” در حال خیانت به “حجاب” نیستند.
به نظرم دیگر فقط نوشتن دربارهی این موضوعات هم کافی نیست. چون ظاهراً هیچ گوشِ شنوایی وجود ندارد. پس مجبوریم صدای فریادمان را کمی بلندتر کنیم. در واقع مجبور هستیم وقتی گوشی نمیخواهد بشنود که با این طرح دارد آبروی اسلام و مسلمانی را میبرد و یک بانوی کاهلحجاب را تبدیل می کند به یک ضدانقلاب، برویم کمی جلوتر و درِ گوشش حرف بزنیم تا شاید تاثیری داشت. برای اینکه ما مسلمان هستیم، نهی از منکر در دین ما واجب است. وقتی میبینیم جلوی چشمانمان دارد یک خیانت به اسم اسلام صورت می گیرد شاید وظیفه داشته باشیم تذکر بدهیم تا یا قانع شویم این کار صحیح است یا مبتکران این طرح قانع شوند این کار غلط است.
من نمیتوانم به کسی توصیه کنم، اما به نظرم میرسد برای خودم کارِ سختی نباشد که از فردا اولین باری که با ماموران گشت ارشاد برخورد داشتم خیلی محترمانه از آنها درخواست میکنم اگر امکان دارد و اگر صلاح میدانند به چند سوالِ سادهی من پاسخ بدهند. چند سوالِ ساده که مثل خوره افتادهاند به جانم…
سلام
منم از اول این چیزا دغدغم بوده و تا جائی که تونستم فرهنگ سازی هم کردم خصوصا بین رفقای بسیجیم که دست هر چی گشت ارشادو از پشت بستند.
یادمه همیشه به رفقام گفتم اگر خواستید رابطه ای با زنهای بیوه داشته باشید بیایید صیغه نامه بهتون بدم تا اگه ماموری جلوتونو گرفت قبل از اینکه شخصیتتونو خرد کنه با همین صیغه نامه محکم بزنید تو صورتش ...
از همین جا هم میگم :
50 هزار 100 هزار تومن یا کمتر یا بیشتر بدید برای صدور مدرک ازدواج موقت اما نزارید زیر پای دیگران له بشید که حفظ حرمت خودتون از میلیونها تومن پول هم با ارزشتره.
باسلام خواننده ی محترم. خیلی نظر جالبی بود. ممنونم.
در ضمن بخاطر اینکه دیر نظرتون رو تایید می کنم خیلی خیلی متاسفم. بخاطره اینه که این تبلیغات بلاگ اسکای دیگه نمی گذاره مطلبی درست نمایش پیدا کنه و من دیگه کمتر به اینجا سر می زنم.